کد مطلب:261430 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:291

شهادت امام حسن و سه نشانه ی امامت حضرت مهدی
ابوالأدیان یكی از شیعیان خاص و نامه رسان امام حسن عسكری علیه السلام می گوید: آن حضرت در بستر شهادت، مرا به حضور طلبید و چند نامه به من داد و فرمود: این نامه ها را به مداین ببر و به صاحبانش برسان و پس از پانزده روز مسافرت، وقتی به شهر سامرا بازگشتی، از خانه ی من صدای گریه و عزاداری می شنوی و جنازه ی مرا روی تخته ی غسل می نگری.

ابوالأدیان گفت: ای آقای من! اگر چنین پیش آید، به چه كسی مراجعه كنم؟ حضرت فرمود: به كسی رجوع كن كه دارای سه علامت باشد:

1- پاسخ های نامه های مرا از تو مطالبه كند.

2- كسی كه بر جنازه ی من نماز می خواند.

3- آن كه از محتوا و اشیای داخل همیان خبر دهد، او قائم بعد از من است.

سپس شكوه امام علیه السلام مانع شد كه سؤال بیشتری كنم. آن گاه به سوی مداین رفتم و نامه ها را به صاحبانش دادم و پاسخ های آن ها را گرفتم و پس از پانزده روز به سامرا بازگشتم، ناگاه همان گونه كه فرموده بود، صدای گریه و عزا از خانه ی امام حسن عسكری علیه السلام شنیدم، به خانه ی آن حضرت آمدم، ناگاه دیدم جعفر كذاب (برادر آن حضرت) در كنار در خانه ایستاده و جمعی از شیعیان اطراف او را گرفته اند و به او تسلیت گفته و برای امامت پس از امام حسن عسكری علیه السلام مبارك باد می گویند.



[ صفحه 244]



سپس «عقید» (غلام امام حسن علیه السلام) آمد و به جعفر گفت: ای آقای من! جنازه ی برادرت كفن شد، برای نماز بیا، جعفر و شیعیان اطراف او وارد خانه شدند، من نیز همراه آن ها بودم و در برابر جنازه ی كفن شده ی امام حسن عسكری علیه السلام قرار گرفتیم.

جعفر پیش آمد تا نماز بخواند، همین كه آماده ی تكبیر گفتن شد، كودكی كه صورتی گندمگون و موی سرش به هم پیچیده و میان دندان هایش گشاده بود، پیش آمد و ردای جعفر را كشید و گفت: «تأخر یا عم! فأنا أحق بالصلاة علی أبی»؛ ای عمو! به عقب برگرد، من برای نماز خواندن بر جنازه ی پدرم سزاوارم.

جعفر بن عقب بازگشت، در حالی كه چهره اش تغییر كرده و غبار گونه شده بود. آن كودك جلو آمد و نماز خواند، سپس آن حضرت را در كنار قبر پدرش امام هادی علیه السلام در شهر سامرا به خاك سپرد.

سپس آن كودك به من گفت: پاسخ های نامه ها را به من بده، آن ها را به آن كودك دادم و با خود گفتم: این دو نشانه (نماز و مطالبه ی نامه ها) اما نشانه ی سوم (خبر از محتوای همیان) باقی مانده بود.

سپس نزد جعفر كذاب رفتم و دیدم مضطرب است، شخصی به نام «حاجز وشاء» به جعفر گفت: آن كودك چه كسی بود؟ (حاجز می خواست با این سؤال، جعفر را در حجتش درمانده سازد.)

جعفر گفت: به خدا سوگند! هرگز آن كودك را ندیده ام و نشناخته ام.

أبوالأدیان در ادامه ی سخنانش گفت: ما نشسته بودیم، ناگاه چند نفری



[ صفحه 245]



از قم آمدند و جویای امام حسن عسكری علیه السلام بودند، دریافتند كه آن حضرت از دنیا رفته است، پرسیدند: امام پس از او كیست؟

مردم با اشاره، جعفر را به آنان نشان دادند. ایشان بر جعفر سلام كردند و به او تسلیت و تهنیت گفتند و عرض كردند: همراه ما نامه ها و اموالی است، به ما بگو: نامه ها را چه كسی فرستاده و اموال چه مقدار است؟

در این هنگام خادم (از جانب امام عصر علیه السلام) بیرون آمد و گفت: نزد شما نامه هایی است از فلان شخص و فلان شخص (نام آن ها را به زبان آورد) و در نزد شما همیانی است كه هزار دینار دارد، ده دینار آن طلاها روكش دارد.

قمی ها آن نامه ها و همیان را به آن خادم دادند و گفتند: امام همان شخصی است كه تو را نزد ما فرستاده است. (به این ترتیب سومین نشانه نیز آشكار شد). [1] .


[1] سيره ي چهارده معصوم، ص 954.